علی ماعلی ما، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

دلنوشته های من برای زیباترینم

هفته26

سلام عزیز دلم صبح پاییزیت به خیر به به چه صبح قشنگی...ابری و تیره و تار..همونجوری که من دوست دارم،کاش یه بارونم میزد و همه چی کامل میشد.آخه مامانت عاشقه بارون و برفه   2 روزپیش رعد و برق و بارون بود..منم رفتم کنار پنجره و برات توضیح دادم که این صدای بلند رعدو برقه و بعدشم صدای چیک چیک ضعیفه بارون..بوی خاک....البته با این آلودگی هوا و وضعیت وخیمی که هشدار دادن نمیشه نفس عمیق کشید..دلم برای بوی بارون شمال خودمون تنگ شده خیلییییییییییی..حیف.ولی دلمون به بهار امسال خوشه که با وجود تو در کنارمون 3 تایی روزای خوبی داشته باشیم تو شمال(الهی آمین). 3 روز پیش با هم رفتیم  پیش دکتر مهربونمون منو بابایی کلی خداروشکر کردیم چون دکتر ...
29 آبان 1392

هفته 23

سلام عشق مامان و بابا صبح پاییزیت به خیر این روزا خیلی قوی تر شدی... خداروشکر بعضی وقتا چنان ضربه ای بهم میزنی که شوک میشم الهی قربون اون پاهای قویت بشم که به بابات رفته عاشق هردوتونم این روزا یکم سرم شلوغ بود و نتونستم بیام بنوسیم برات گفته بودم که قراره برای عید قربون بریم ییلاق... خیلی خوش گذشت بهمون... تو هم محو پاکیه هوا و سر و صداهای دایی ها و خاله ها و بچه هاشون بودی، که کلا تکون نخوردی..منم نگرانت شدم تا حدودی..یه چندتا عکسم برای یادگاری گرفتیم که بعدآ به شما نشون بدیم.وقتی برگشتیم شما شیطنت هات شروع شد. . هفته بعدشم مادرجون ریحانه با خاله ی بابایی اومدن پیش ما... مادرجون کلی نازت میکرد و قربون صدقت میر...
7 آبان 1392
1